تموم بدنش فلج شده بود و روی تخت بیمارستان افتاده بود . اون تصادف لعنتی فقط برای او یه سر جا گذاشته بود که بتونه نفس بکشه، فکر کنه،حرف بزنه و به زحمت چیزی بخوره تا فقط دوماه شانس داشته باشه به حساب اعمال خود برسه . نمی دونست از کجا باید شروع کنه .
وقتی فهمید دو ماه دیگه بیشتر زنده نیست ، ترس تموم وجودشو فرا گرفت و مدام با خود فکر می کرد چه کارایی رو توی این مدت انجام بده تا بهشتی بشه ...
تموم بدنش فلج شده بود و روی تخت بیمارستان افتاده بود . اون تصادف لعنتی فقط برای او یه سر جا گذاشته بود که بتونه نفس بکشه، فکر کنه،حرف بزنه و به زحمت چیزی بخوره تا فقط دوماه شانس داشته باشه به حساب اعمال خود برسه . نمی دونست از کجا باید شروع کنه .
از پرستار خواست تا برایش ماشین حساب بیاره و عدد هایی که می گه رو ضرب کنه . 2 ضرب در 30 ضرب در 24 ضرب در 60 ببین چند می شه؟ پرستار مکثی کرد و جواب داد 86400 .
نفس راحتی کشید و گفت خدا رو شکر،خیلی وقت دارم تا به حساب اعمالم برسم.
پرستار اتاق رو ترک کرد ، دو ساعت بعد موقع مصرف دارو های مریضش اومد. اما مریض تصادفی دیگه حرف نمی زد. نفسش بند اومده بود و مدام در گوشش 86400 می شنوید.
*بعضی دکتر چقدر در حق مریضشون بد می کنند که زمان مرگ مریضان بد حالشونو نمی گویند،به نظر من شاید بتونند استغفار کنند.
**یادم و آیه قرآن می آید که به حساب خود برسید قبل از اینکه به حساب شما برسیم.
***گاهی ثانیه ها هم ارزش ندارند. مرگ از ثانیه هم زودتر اتفاق می افته.