سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
Instagram
 
 
نویسنده : محسن اقبالی
تاریخ : چهارشنبه 87/11/23
نظر
یکی از اساسی ترین توهمات آدمی،
    این است که گمان
می کند عشق را می شناسد؛

    به همین سبب از تجربه ی عشق عاجز است.
    هر
کسی می پندارد که می داند عشق چیست؛
    بنابراین، نیازی به تجربه ی آن احساس
نمی کند.

    به همین دلیل عشق با دنیای ما قهر کرده است.
    ما با عاشقانی
روبروییم که از عشق تهی اند.
    والدین تظاهر می کنند که
    فرزندانشان را
دوست دارند،

    شوهران تظاهر می کنند،
    همسران تظاهر می کنند
ـ
    تظاهر و تظاهر.
    البته هیچ کس به عمد این کار را نمی
کند.
    بسیاری از آنها نمی دانند که چنین می کنند.
    ای کاش از همان
ابتدا آدم ها می آموختند که

    عشق برترین هنر زندگی ست،
    به جادو می
ماند و معجزه می کند!
    ای کاش می آموختند که عشق را باید کشف
کرد،
    باید برای کشف آن زحمت کشید،

    باید به ژرفای آن رفت و شیوه های
آن را آموخت!
    عشق، هنر است.
    عشق ورزیدن، مهارت نیست،
    بلکه
امکانی بالقوه در همگان است؛
    به همین سبب امید آن هست که

    روزی همگان
به بلندای بلند عشق صعود کنند.
    در واقع تنها در چنان روزی ست
که
    انسانیت حقیقی زاده می شود.
    ما هنوز پیش از آن واقعه ی عظیم زندگی
می کنیم.
    آن واقعه ی بزرگ و باشکوه هنوز روی نداده است..

نویسنده : محسن اقبالی
تاریخ : یکشنبه 87/11/6
نظر


نویسنده : محسن اقبالی
تاریخ : پنج شنبه 87/11/3
نظر
یکی از نمونه کارهای طراحی منطراحی 87
نویسنده : محسن اقبالی
تاریخ : پنج شنبه 87/11/3
نظر
هر کسی دوتاست .
و خدا یکی بود .
و یکی چگونه می توانست باشد ؟
هر کسی به اندازه ای که احساسش می کنند ، هست .
و خدا کسی که احساسش کند ، نداشت .
عظمت ها همواره در جستجوی چشمی است که آنرا ببیند .
خوبی ها همواره نگران که آنرا بفهمد .
و زیبایی همواره تشنه دلی است که به او عشق ورزد .
و قدرت نیازمند کسی است که در برابرش رام گردد .
و غرور در جستجوی غروری است که آنرا بشکند .
و خدا عظیم بود و خوب و زیبا و پراقتدار و مغرور .
اما کسی نداشت ...
و خدا آفریدگار بود .
و چگونه می توانست نیافریند .
زمین را گسترد و آسمانها را برکشید ...
و خدا یکی بود و جز خدا هیچ نبود .


و با نبودن چگونه توانستن بود ؟
و خدا بود و با او عدم بود .
و عدم گوش نداشت .
حرف هایی است برای گفتن که اگر گوشی نبود ، نمی گوییم .
و حرفهایی است برای نگفتن ...
حرف های خوب و بزرگ و ماورائی همین هایند .


و سرمایه ی هر کسی به اندازه ی حرف هایی است که برای نگفتن دارد ...


و خدا برای نگفتن حرف های بسیار داشت .
درونش از آنها سرشار بود .
و عدم چگونه می توانست مخاطب او باشد ؟
و خدا بود و عدم .
جز خدا هیچ نبود .
در نبودن ، نتوانستن بود .
با نبودن نتوان بودن .

و خدا تنها بود .
هر کسی گمشده ای دارد .
و خدا گمشده ای داشت

 
 
من در 17 مرداد 64 در شهر تفت یزد به دنیا آمده ام. از خانواده مذهبی و سنتی یزد و همواره به عکاسی علاقه زیادی دارم. طراحی گرافیک نیز کار می کنم. دارای مدرک تحصیلی کارشناسی ارشد مهندسی کامپیوتر نرم افزار می باشم. پیاده روی و کوهنوردی خیلی دوست دارم.