گفت : به دنیا برو و دو چیز بیاور :
از قصر پادشاهان گرفته تا قعر اقیانوسها و ....
راستی از بازار دنیا چه خریدی ؟! سوغاتی چه آوردی ؟!
عاشقانه تر از همیشه ، با نگاهی خیس تر از باران بهار ، نگاهش کردم
نگاهم کرد .... لبخند زد و گفت :
فَتبارکَ الٌله اَحسنُ الخالقین
و بهترین توشه " تقوا " بود ، که من از زمین هیچ بر نداشتم