سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
Instagram
 
 
نویسنده : محسن اقبالی
تاریخ : جمعه 91/10/29
نظر

روزی زنی روستائی که هرگز حرف دلنشینی از همسرش نشنیده بود، بیمار شد شوهر او که راننده موتور سیکلت بود و از موتورش براى‌ حمل و نقل کالا در شهر استفاده مى‌کردبراى اولین بار همسرش را سوار موتورسیکلت خود کرد. زن با احتیاط سوار موتور شد و از دست پاچگی و خجالت نمی دانست دست هایش را کجا بگذارد که ناگهان شوهرش گفت:...

مرا بغل کن. زن پرسید: چه کار کنم؟ و وقتی متوجه حرف شوهرش شد ناگهان صورتش سرخ شد با خجالت کمر شوهرش را بغل کرد و کم کم اشک صورتش را خیس نمود. به نیمه راه رسیده بودند که زن از شوهرش خواست به خانه برگردند، شوهرش با تعجب پرسید: چرا؟ تقریبا به بیمارستان رسیده ایم.

زن جواب داد: دیگر لازم نیست، بهتر شدم. سرم درد نمی کند.

شوهر همسرش را به خانه رساند ولى هرگز متوجه نخواهد شد که گفتن همان جمله ى ساده ى "مرا بغل کن" چقدر احساس خوشبختى را در قلب همسرش باعث شده که در همین مسیر کوتاه، سردردش را خوب کرده است.


 
 
من در 17 مرداد 64 در شهر تفت یزد به دنیا آمده ام. از خانواده مذهبی و سنتی یزد و همواره به عکاسی علاقه زیادی دارم. طراحی گرافیک نیز کار می کنم. دارای مدرک تحصیلی کارشناسی ارشد مهندسی کامپیوتر نرم افزار می باشم. پیاده روی و کوهنوردی خیلی دوست دارم.