سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
Instagram
 
 
نویسنده : محسن اقبالی
تاریخ : سه شنبه 91/8/30
نظر

در زندگی هر کسی پیش می آید دوره هایی که زمان نمی گذرد. هر ثانیه می شود یک روز، هر روز می شود یک هفته و هر ماه به درازای یک سال می پاید. ساعت دیواری حرفی نمی زند و ابلهانه همان تیک تاک قدیمی را تکرار می کند. این وقت ها، آینه بهتر حرف می زند، ولی تنها وقتی که این ثانیه ها، روزها و هفته ها را سپری کرده باشی و بعد می توانی رد پای آن را در صورتت، زیر چشم هایت و رنگ موهایت ببینی.

 

این وقت­ها، ساعت­ها زل می­زنی در یک لیوان چای، متوقف می­شوی روی یک صفحه­ی کتاب، خیره می­شوی به جایی در نقطه­ای دور و نامعلوم. درست برای همین زمان­هاست که فروغ گفته است: می­توان ساعات طولانی/ با نگاهی چون نگاه مردگان، ثابت/ خیره شد در دود یک سیگار/ خیره شد در شکل یک فنجان/ در گلی بی­رنگ، بر قالی/ در خطی موهوم، بر دیوار.

 دست­هایت را حلقه­ می­کنی دور گردن ثانیه­ها، با یک دنیا تنفر، باتمام توانت فشار می­دهی تا هر ثانیه را به بی­رحمانه­ترین شکلی از میان ببری و عجیب است که این تلاش برای کشتن هر ثانیه، ساعت­ها وقت و نیرو می­برد. با خودت فکر می­کنی شاید بیمارشده­ای، بعد می­گویی نه! زمان و زمانه بیمار است. زمان است که روی لحظه میخکوب شده است و با تو لج می­کند. کارها یا شروع نمی­شود یا به پایان نمی­رسد. حرف­ها گل نمی­اندازد. شعرها فرصت نوشته­ شدن پیدا نمی­کند. راه­ها آغاز نشده تمام می­شود. هیچ چیزی و کاری آنقدر کشش ندارد که تو را از زمان غافل کند. راستی این وقت­ها چاره چیست؟ حرفتان درست است. چاره فقط گذشت زمان است. گذشت زمانی که نمی­گذرد.

 


 
 
من در 17 مرداد 64 در شهر تفت یزد به دنیا آمده ام. از خانواده مذهبی و سنتی یزد و همواره به عکاسی علاقه زیادی دارم. طراحی گرافیک نیز کار می کنم. دارای مدرک تحصیلی کارشناسی ارشد مهندسی کامپیوتر نرم افزار می باشم. پیاده روی و کوهنوردی خیلی دوست دارم.